..*~~~~~~~*..
بیشتر ما آدمهای دقیقه نودیم
قدر خوبیِ کسی که عاشقمان بود
را وقتی میفهمیم که چمدان به دست میرود
دقیقه نود یاد کارهایی که میتوانستیم بکنیم و نکردیم میافتیم
دقیقه نود یاد حرفها و کارهایی میافتیم که حالا بخاطر گفتن و انجام دادنشان پشیمان هستیم
امّا زندگی بازی فوتبال نیست
که در وقتهای اضافی از روی شانس گل بکاریم. زندگی در همین لحظه دوست داشتن است
بخشیدن و دل کندن و مرهمِ روی زخم بودن را به لحظه بعد نگذاریم
دل خوش نکنیم به دقیقه نود، دل خوش نکنیم به وقتهای اضافه
دلِ شکسته، عشقِ دیده نشده یک عمر هم کم است که مثل روز اولش شود
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
من الان دلم کیک شکلاتى میخواد
الان میخواد؛ ندارم ولى! لواشک دارم ولى کیک شکلاتى ندارم
باید تا فردا که قنادى ها باز میکنن، صبر کنم. معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتى بخواد
من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتى میخواد و ندارم، پس قبول میکنم که ندارم
ولى خب دلم میخواد، اما ندارم
یه روز مامانم اومد خونه، کلا دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد؛ زنگ در رو زدن! هول شد از خوشحالی...گفت چشماتو ببند
چشمامو بستم. دستمو گرفت برد دم در، در رو باز کرد. گفت حالا چشماتو باز کن! چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکى، همونى که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود
حالا نمیدونم همون بود یا نه اما همونى بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم! خیلى جا خورده بودم
گفت چى میگى؟ گفتم چى میگم؟ میگم حالا؟ الان؟ واقعا حالا؟
بیشتر ادامه ندادم
پیانو رو آوردن گذاشتن اون جاى خالى تو خونه که مامان خالى کرده بود، من هم رفتم تو اتاقم... نمى خواستم بزنم تو پرش ولى هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من مى خوره! من که خیلى ساله از داشتنش دل کندم
ده سالى تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش به نوه ى عموم
یه روز اولین عشق زندگیم که چهارده سال ازم بزرگتر بود رفت فرانسه! اون جا با یه زن فرانسوى ازدواج کرد. منم که نمیخواستم قبول کنم از دست دادمش شروع کردم واسه خودم داستان ساختن
ته داستانم هم اینطورى تموم مى شد که یه روزى برمیگرده
بعد از هفت سال خیالبافى دیدم چاره اى ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم! شروع کردم به دل کندن... من هى دل کندم و هى خوابش رو دیدم که برگشته ، تا اینکه بلاخره واقعا دل کندم
چندسال بعدش تو فیسبوک پیدا کردیم همو
اومد حرف بزنه، گفتم حالا؟ واقعا الان؟ من خیلى وقته که دل کندم
یه دوستى داشتم کاسه صبرش خیلى بزرگ بود
عاشق یه پسرى شده بود که فقط یک ماه باهاش دوست بود. اون یک ماه که تموم شده بود، پژمان رفته بود پى زندگیش و سایه مونده بود با حوضش
بعد چند سال بهش گفتم دل بکن
خودت مى دونى که پژمان برنمیگرده؛ گفت ولى من صبر مى کنم... هرکارى هم لازم باشه مى کنم
یک سال بعد رفت پیش یک دعانویس، شش ماهه بعدش با پژمان ازدواج کرد؛ دو سال بعدش شنیدم که از هم جدا شدن
پیداش کردم، خیلى عصبانى بود
پرسیدم چى شده؟ گفت پژمان اونى نبود که من فکر مى کردم... گفتم اونى نبود که الان مى خواستى
پژمان اونى بود که تو اون روزا مى خواستى که باشه و وقتی نبود باید دل میکندی
من الان دلم کیک شکلاتی میخواد
...الان میخواد ولی ...
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
رخساره ابراهیم نژاد
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
من بعضی اوقات متن عاشقانه هم مینویسم
اما
نه
عاشقم
نه
دلم شکسته
فقط مینویسم تا عشق یاد قلبم بمونه
تو این دوره و زمونه
دل کندن ها
عادت کردن ها
هوس ها
دارم تمرین آدم بودن میکنم همین
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
به دریا می زنم
شایـــــــد به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید
مشکلــــــــــم را مـــــشکـــــلــــی دیگر
من از روزی که
دل بستم به چشمان تو دیدم
که چشمان تو
می افتند بــــه دنبال دلی دیگر
به هر کس دل ببندم
بعد از این خود نیز می دانم
به جز اندوه ِ
دل کندن ندارد حاصلی دیگر
مـــــــن از آغاز
در خاکم نَمی از عشق می بینم
مرا می ساختند
ای کـــــــاش ، از آب و گـِـــلی دیگر
به دنبال کسی
جــــــــامانده از پــــــرواز می گردم
مگر بیدار سازد
غــــــــــافــــــــــلی را ، غــــــــافــــلی دیگر
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فاضل نظری
***
وقتی دلت خسته شد
دیگر خنده معنایی ندارد
فقط می خندی تا دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را نبینند
وقتی دلت خسته شد
دیگر حتی اشکهای شبانه هم آرامت نمی کنند
گریه میکنی چون به گریه کردن عادت کرده ای
وقتی دلت خسته شد
دیگر هیچ چیز آرامت نمیکند
... بجز دل بریدن و رفتن
***
*********◄►*********
*bye_bye*
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم التماس دعا
*bye_bye*